به تو اندیشیدن
سکوت من است
عزیزترین، طولانیترین و طوفانیترین سکوت
تو در درونم هستی همیشه
همچون قلب نادیدهام
همچون قلبی که به درد میآورد
همچون زخمی که زندگی میبخش
آنچنان خسته ام که وقتی تشنه ام
با چشم های بسته فنجان را کج میکنم
و آب می نوشم
آخر اگر چشم بگشایم
فنجانی آنجا نیست
خسته تر از آنم که راه بیفتم
تا برای خود چای آماده سازم
انچنان بیدارم
که می بوسمت
و نوازشت میکنم
و سخنانت را می شنوم
و پس هر جرعه
با تو سخن می گویم
و بیدار تر از آنم
که چشم بگشایم
و بخواهم تو را ببینم
وببینم که تو نیستی
در کنارم...